رمان بی تی اس [ یونگی ]

Manely Manely Manely · 1399/10/10 17:09 · خواندن 4 دقیقه

(فلش بک)
+ یونگی اونو بده به من😂
- نمیدم/:
+ اذیت نکن الان بدتر گند میزنی توش😂
- خببببب
- دیر گفتی گند خورد توش😂
(پایان فلش بک)

+ هفت سال از رفتنش میگذره...
+ بعد از اون روز که یهو غیب شد نه جواب پیامامو میداد نه گوشیش روشن بود.
+ خیلی دنبالش گشتم، اونقدر که حتی نفهمیدم کی زمان گذشت. دو سال تموم فقط میخواستم پیداش کنم
ولی نه
دیگه فراموشش میکنم
بهش اهمیت نمیدم
من میتونم بدون اون زندگی کنم
من باید بتونم بدون اون زندگی کنم...
+ نمیتونم
+ من دوسش دارم...!
هر شب با این فکر خوابم میبره
فرداش ساعت حدود 9 شب بود که رفتم قدم بزنم
اینجوری میتونم آروم بشم
همینجوری داشتم قدم میزدم که یهو دیدم چند نفر دارن دعوا میکنن
خشکم زد
از بعد دعوای همسایه مون و آتیش سوزی و مرگ پدر و مادرم
موقع ی دعوا خشکم میزنه
همینجوری تو فکر بودم که یکی دستمو کشید
- دختر تو دیونه شدی؟
- نزدیک بود کتک بخوری
همینجوری بهش زل زده بودم
یه پسر هم سن و سال خودم
ماسک و کلاه سرش بود و نمیتونستم صورتشو ببینم
یکم که به خودم اومدم گفتم
+ فعلا که کتک نخوردم
- سوار شو
+ نمیشم!
دسمتو کشید و هولم داد تو ماشین
+ چیکار میکنی؟؟!
- خونه ت کجاس؟
+ به تو ربطی نداره
+ میخوام پیاده شم
- نگفتی
+ تو.....
جلوی خودمو گرفتم که چیزی نگم
+ بپیچ راست
......
- اینجاس؟
+ درو باز کن میخوام پیاده شم
- گفتم اینجاس؟
+ همینجاس
پیاده شدم و تند نتد رفتم سمت خونه
برگشتم و نگاهش کردم
- مواظب خودت باش
بهش محل نذاشتم و رفتم تو خونه
ترسیده بودم
+ اون دیگه کی بود؟
+ وای خدا چرا من نمیتونم یه روز آروم باشم
+ از موقعی که رفت همیشه بدشانسی میارم...
هوففف، بهتره این فکرارو از سرم پاک کنم
گوشیمو برداشتم و عکسای خودمو یونگی رو نگاه کردم
هر وقت میدیدمشون آروم میشدم
سریع خوابم برد
صبح ساعت حدود 11 بود که بیدار شدم
+ چقدر دیر
کیفمو برداشتم و مثل هر روز رفتم قدم بزنم
یکم راه رفتم که یچیز آشنا دیدم
+ ماشین همون پسره؟!
آروم رفتم جلو خواستم توشو سرک بکشم که ببینم تو ماشینه یا نه
کم کم رفتم جلو و وقتی خواستم سرک بکشم یهو از پش سرم گفت
- اومدی فضولی؟
بستنی دستش بود
+ اع خ...خب داشتم قدم میزدم
+ من دیگه میرم
- نمیخواد بترسی
- میخوای بریم دور بزنیم؟
+ د...دور ن..نه مرسی خودم میرم
- بیا تو
+ الان داری ازم میپرسی یا دستور میدی
- خببب، شاید جفتش!
وقتی گفت "خب" یاد یونگی افتادم
همیشه "خب" هاشو کش میداد
- هی دختر
- مثل اینکه تو این عالم نیستیا
- میای تو؟
+ خب
+ با...
حرفمو قطع کرد و گفت
- پس بپر بالا
+ ب...باشه
تو ماشین هیشکی هیچی نمیگفت
یکم گذشت که یهو پسره گفت
- اشمث چیه؟
+ چی؟؟!/=
بستنیشو قورت داد و گفت
- اسمت چیه؟
+ آها، خب...
+ کیم جین هو
- میتونم جین هو صدات کنم؟
+ امم، فکر نکنم؟!
- پس باید خانم کیم صدات کنم
+ شاید/:
+ اسمت تو چیه؟
- پارک مونگ
با خودم زمزمه کردم
+ مونگ
- نه، اشتباه نکن
- آقای پارک
با لحن ضدحال گفتم
+ باشعع
زیر لبی خندید
- خببب هنوزم میخوای دور بزنی یا میخوای بری خونه؟
بیرون و نگاه کردم دیدم دم در خونه م پارک کرده
+ اع ببخشید الان میرم
با خنده گفت
- اینو بگیر یه وقت دوباره رفتی وسط دعوا موقع ی کتک خوردن بهم زنگ بزن
نزدیک بود خندم بگیره ولی جلوی خودمو گرفتم و تقریبا با لحن کفری گفتم
+ باشعع!
- مواظب خودت باش
سرمو به نشونه ی تشکر تکون دادم و پیاده شدم
با خودم فکر کردم که چرا همیشه بهم میگه مواظب خودت باش
+ خب شاید چون خیلی آدم خوبی ام اینو ازم میخواد؟/:
نع!
+ شایدد خب... بخاطر دیروز اینو میگه؟؟
فک نکنم
+ پس... شاید کلا موقع ی خداحافظی اینو میگه؟!
خودشه•-•
کیفمو پرت کردم رو تخت که یهو یاد برگه هه افتادم
از تو کیفم برش داشتم
+ شمارش؟؟!
+ شمارش به چه دردم میخوره😐
خواستم بندازمش تو سطل آشغال که یاد حرفش افتادم
- اینو بگیر یه وقت دوباره رفتی وسط دعوا موقع ی کتک خوردن بهم زنگ بزن
+ خب...
+ شاید به دردم خورد!.../:
شماره شو تو گوشیم سیو کردم
هدفون و وسایلمو برداشتم و رفتم تو حیاط، همیشه وقتی خسته م طراحی میکنم
هدفونمو روشن کردم و شروع کردم به کشیدن...
+ مسخره سسسسس!!
هرچی میکشیدم بد میشد
گوشیمو نگاه کردم
آقای مسخره پیام داده
- هنوز که کتک نخوردی؟
+ مثل اینکه خیلی دوست داری بخورم!
- خب اونجوری شاید یکم رفتارت بهتر شه~~😂
+ خیلی بیخودی
- ...
- خبب؟
+ هیچی
- باشع؟!
گوشیو خاموش کردم و سعی کردم تمرکز کنم
+ اهههه
اعصابم از یه چیزی خورد بود
ولی از چی؟
+ نمیدونم
شبش هرکاری میکردم خوابم نمیبرد
بخاطر رفتارم باهاش حس بدی داشتم
+ اوهوم! نچ، عمرا ازش بخوام
ولی...
+ نمیشههههه
بهش پیام دادم