#رمان اشپزی برای بی تی اس پارت4
باصدای زنگ گوشی ازخواب بیدارشدم مامانم بود عجب مامانی دارم من همش نگرانم میشه الو سلام مادرگلم
------
احمق نشو حالا دیگه داداشتو بامامانت اشتباه میگیری هان ابجی گلم----
اوخ اوخ اینکه روهامه وای نمیدونید روهام انقده خوشگله که بهش میگن رها چون شبیه دختراست ولی وقتی اونوبه این اسم صداکنی اگر کنارش چیزی باشه حتما پرت میکنه سمتت یا اگرم نباشه میادخفت میکنه هی بلاخره تجربه کردم دیگه روهام ۵سال ازم بزرگتره ینی ۲۵سالشه ---
عه سلام داداشم تویی اخه باشماره ی مامان تماس گرفتی فکرکردم مامانی -----
گوشی خودمد دادم تعمیر اوفتاده بود توآب چطوری اونجابهت خوش میگذره کارپیداکردی؟----
من خوبم روهام نه هنوز کارپیدانکردم خوشم یکمی میگذره خوب از ایران چه خبر زن من که نگرفتی هوم؟----
ایرانم که مثل همیشست خیر زن میخام چیکار--
باشه بابا عصبی نشوحالا خوب دیگه کاری نداری بردارگلم------
نه ابجی مراقب خودت باش باشه---
چشم توهم همینطورخدافظ وای چقد حرف زدیماداشتم گوشی ومیزاشتم روی میزکه چشمم به ساعت افتاد وای خاک دوعالم توسرمن سالت سه بعدازظهربود من باید ساعت دو توی کنسرت بودم اه شانس منو باش حالاچیکارکنم حتما بی تی اس دیگه رفته ولی بازم شانسموامتحان کردم ورفتم سوارتاکسی شدم وبه انگلیسی گفتم اقامیشه تندتربرین خواهش میکنم---
چشم خانم جوان---
ممنون .رسیدم وپول تاکسی ودادم رفتم داخل کنسرت وبه منشی گفتم که من با اعضای بی تی اس قرارداشتم الان رفتن یاتوکنسرتن؟
نه هنوزنرفتن یه لحضه صبرکنین باهاشون هماهنگ کنم----
بله ممنون بهشون بگین من تبسم هستم همون دختر ایرانی---
نظر یادتن نره
we-story-weblog#