#رمان اشپزی برای بی تی اس پارت7
تصمیم گرفتم برای شام کیمجی بپزم غذای خوشمزه ای به نظرمیرسید خوب تا اعضادارن به طرفداراشون امضا میدن من شام وپختم شروع کردم به پختن غذا نیم ساعت صبرکردم خوب حالا کیمجی پخته بود حالا باید دسرواماده کنم این دفه به جای کیک ازژله استفاده کردم وای چه ژله ی نازی شده بود برم پایین ببینم اعضاکارشون تموم شدایا اوفففف😑 هنوز۱۲نفرتوصف امضاگرفتن بودن خوب برم تواشپزخونه پیش غذا حس ارامش داشتم😋😂😂😂چادرمومرتب کردم وراه افتادم به طرف اشپزخانه همین طورسرم توگوشی بودکه وارداشپزخونه شدم سرموکه بالا اوردم دیدم که وای خاک تواون سرم نامجوداشت پیرهن می پوشیدوای نه خاک توسرم آبروم رفت
نامجو:چی شده تبسم خانم چرا سرتونو برگردوندید
من:هان نه چیزه هیچی نشده .خاک توسرمن بدوبدورفتم پایین وای چه خاکی به سرم شد😑😑😢
نظر یادتون نره
we-story-weblog#