#رمان اشپزی برای بی تی اس پارت12
جیمین:دوس دارین باهم امشب بریم بیرون شام توی یه رستوران خوب البته اینومیدونم که شما یه اشپز عالی هستین
من:آ خوب دوست دارم باهاتون بیام اما اگه باشمابیام نمیتونم برای بقیه ی اعضا شام درست کنم
جیمین:پیتزارو واسه همچین مواقعی گذاشتن دیگه هوم؟
من:باشه ولی اگر اعضاپرسیدن کجامیرییم چی بگم
جیمین:اون بامن الان میرم بهشون میگم
من:خیلی ممنون
جیمین:فقط چون اینجا کره هست وبانوان اینجا یه طور دیگه لباس میپوشن وقتی شما با چادر وارد رستوران بشین همه مات میشن نمیشه یه لباس دیگه بپوشین
من:آه نه متاسفم نمیتونم این کاروکنم
جیمین:اولین باری هست که به یه دختر پیشنهاد میدم باهم بیرون بریم
--
وای خدا دوست نداشتم دلشو بشکنم
من:باشه من یه مانتوی بلند میپوشم البته سرم ونمیتونم بازبزارما
جیمین:عیب نداره خوبه توبروحاضر شومنم برم به اعضا بگم
من:باشه-----
--
باورم نمیشد از اون اول بهش علاقه داشتم حالا علاقم داشت بیشتر وبیشترمیشد یه مانتوی کرمی رنگ پوشیدم بایه روسری بلند که کامل موهامو میپوشوند چون موهام تاکمرم بودن جمعشون کردم بال وبهشون گیره زدم رنگ روسریمم کرمی بود هردوشونو مامانم برای تولدم خریده بودیه شلوار لی ابی رنگ بایه کیف لی ابی رنگ پوشیدم کتونمم سیاه بود رفتم جلوی اینه وای چه خوشمل شده بودم یکمی رژلب زرشکی زدم باعطریخی که خیلی دوسش داشتم رفتم پایین دهن همه اینه دروازه بازمونده بود خداروشکر نامجو امروز نبود
جیمین:خوب بچه ها همینطور که گفتم اشپزمون پوسید تواشپز خونه برای همین میریم بیرون
تا نگاهش بهم افتاد مات موند هوم ببین درچه حدی خوشمل شده بودم
جانکوک:برید خوش بگزره ماهم پیتزامیخوریم فقط جیمین زود برگردین که ۲روز دیگه کنسرت شروع میشه
جیمین:باشه کوکی
---
جیمین درماشین باز کرد ومنم سوار شدم اوه عجب ماشینی بودا
جیمین:چهره ی خوشگلت پشت چادر پنهون مونده بوده ها
----
خدایا تح این ماشین بازشه من برم توش
من:آ شمام خوشگلین
راه افتادیم به طرف رستوران
نظر فراموش نشه
we-story-weblog#