رمان #عاشقانه

bahare bahare bahare · 1399/10/09 08:23 · خواندن 2 دقیقه

December 26 saturday
پارت ۲
بعد از نیم ساعت راه با تاکسی اومدن رسیدیدم به کافه ظاهر کافه که خیلی درب و داغون بود ولی انا هم بخاطر همین اینجا بود و‌دیزاینر این کافه بود 
وقتی وارد شدیم کاغذ دیواری ها از روی دیوار کنده شده بودن و قوطی های رنگ روی زمین بودن 
رفتیم طبقه بالا و وقتی رسیدیم یه پسر جوون که بهش میخورد ۲۴سالش باشه پشت به ما ایستاده بود وقتی متوجه حضور ما تو اونجا شد برگشت و بهمون سلام کرد و مشغول صحبت کردن با انا درباره کار شد ولی قیافش خیلی جذاب بود قد بلندی داشت با موهای مشکی و ریش هم داشت و چشماش هم مشکی بود .انگار حرف زدن اینا تمومی نداشت و از اونجایی که من نمیتونم یجا وایستم پس گوشیمو از جیبم در اوردم و از پله ها رفتم پایین ولی وقتی داشتم میرفتم پایین حس کردم یکی پشتمه و همون لحظه گفت:اخه کی همچین پسووردی میزاره بر گوشیش؟۲۲۴۴اخه اینم شد پسوورد؟
-به تو چه پسره ی فضول 
-اخی خانم کوچولو ناراحت شدن؟
-هی هی خانم کوچولو خودتیا
-حالا انقد حرس نخور خانم کوچولو پیر میشی ها
-واقعا واست متاسفم به پسوورد گوشی من تجاوز میکنی؟حالا بهت نشون میدم
-وااااای ترسیدم
این پسره خیلی رومخم بود میخاستم از شرش خلاص بشم بخاطر همین باید یه نقشه درست و حسابی بکشم .تو همین فکرها بودم که قوطی رنگ ها و تینر ها رو زیر پله دیدم همینجا بود که یه نقشه درست و حسابی به ذهنم رسید

نظر یادتون نره 

we-story-weblog#