#رمان اشپزی برای بی تی اس پارت6
صبح شده بود دیگه وقتشه که به کنسرت برم حتما الان اعضاخیلی گوشنشونه بایدبرم براشون صبحانه درست کنم لباسمو پوشیدم قیافمم توری بودکه نیازی به ارایش نداشت ولی یکمی رژلب زدم چادرمم پوشیدم و ازهتل اوندم بیرون مثل همیشه یه تاکسی گرفتم وسوارشدم خوب دیگه رسیدیم پول تاکسی ودادم ورفتم داخل واو چه شلوغ بود اخه امروز بی تی اس کنسرت داشت خوب حالا من چطوری برم داخل هوففففف یه ساعت توی صف وایسادم تا بلیت بگیرم رفتم داخل عه اعضا اونجا بودن بزار بپرسم اشپزخونه کجاست....
سلام ببخشید دیر اومدم اخه باید بلیت میگرفتم میشه بگید اشپزخونه کجاست که برم صبحانه درست کنم؟
----
نامجو:عیبی نداره فقط اینکه ما صبحانه خوردیم واینکه اگر شما بلیت گرفتین ینی میخاین بیاین کنسرت اون وقت چطوری وقت اشپزی دارین-------
راست میگفتا منم که مثل اوسکلا زول زده بودم بهش چیزه خوب نه اخه گفتن تابلیت نگریم نمیتونم بیام توکنسرت-----
نامجو:اهان که اینطورخوب من هماهنگ میکنم تا بهتون یه کارت بدن وقتی اون کارت ونشون بدین میفهمن که شما اشپزجدیدی-----
من:واقعا؟ممنون اینطوری خیلی خوب میشه----
کوک:اشپزخونه هم طبقه ی بالاست امیدوارم ناهارخوشمزه ای بپزین----
من:آه بله سعیمو میکنم چون اولین بارمه که میخام غذای کره ای بپزم-----
جین:اشکالی نداره عادت میکنید خوب بچه ها دیگه بریم جمعیت منتظرمونن----
وای چه اشپزخونه ی بزرگی بود چه حال میده این تواشپزی کنی همه چی داشت خوب خوب اینم ازکتاب اشپزی خوب اینو میپزم پاستا و ون گوله خوب دست به کارشدم وسس پاستاروپختم وون گوله هاروهم پختم یه کیک هم به عنوان دسر درست کردم وای به نظر خوشمزس یکمی از پاستاخوردم به به بببه به چه کرده بودم مزه ی سس وپاستا به خوبی تودهن حس میشد حالاباید میزودرست کنم پاستا هاروتوی بشقاب ریختم ودورشونوپاک کردم وای اعضا دارن میان حتماخیلی خسته وگوشنن خوش امدید امیدوارم از غذارضایت داشته باشین
جیمین:وای چه بویی
جین:خوب معطل چی هستین بیایین که مردم ازگوشنگی -----
همه ی اعضا شروع کردن به خوردن ----
ته:افرین خیلی خوشمزه شده با اینکه اولین بارته
من:واقعا؟؟؟؟خیلی ممنون
جین:شام چی درست میکنید؟
من:مگه شما به خونه هاتون نمیرید
نامجو:فعلا باید ۶ماه اینجا باشیم این کنسرت ازخونه هامون دوره
من:آه حتما دلتنگ خانوادتون میشید
شوگا:بله ولی گوشی درهمچین شرایطی خوبه
من:بله درسته خوب نوش جان
اعضاغذاروخوردن ورفتن پایین خوب حالا باید برای شام بیندیشم
نظر یادتون نره
we-story-weblog#