#رمان اشپزی برای بی تی اس پارت8
دوان دوان پلوهارواومدم پایین وای خدا حالاچطوری برم بالا
جیمین:خانم اشپز شام حاضره؟
من:آه بله بله میتونیدبرید میل کنین
جیمین:شماغذاخوردین
من:نه اشتهاندارم ممنون
جیمین هرطور راحتین
-------
امشب نمیتونستم اینجابمونم خوب حالا چیکارکنم اهان میرم هتل اره وای وسیله هام بالان که دیگه مجبورم برم بالا پله هارویکی یکی رفتم بالااعضادرحال شام خوردن بودن
نامجو:طوری شده؟
بدون اینکه بهش نگاه کنم سربه زیر جواب دادم نه امشب میخام برم هتل
شوگا:ولی شما شبااینجا میموندین ایاچیزی شده امشب میرین هتل؟
من :ها نه نه
کوک:خوب پس بیاییدشام
من دیگه مجبورم بمونم اه گند زدم رفتم نشستم روی صندلی وشروع کردم به خوردن به به چه خوشمزه بودا اعضارفتن پایین ومیزوجمع کردم داشتم ظرف هارومیشتم که نامجون اومد خانم اشپز ایا من کاری کردم که شمادلگیرشدین
من:چی نه نه راستش وقتی دیدم پیرهن ندارید خجالت کشیدم
نامجو:😂😂😂😂😂واقعا ؟؟؟؟ آه رسمتون یادم رفته بود
من:خوب چرامیخندین؟
نامجو:فقط به همین دلیل میخاستین برین؟
من:هان بب بله شماهم به همین دلیل خندیدین
نامجو:بله درسته خوب من دیگه برم تمرین
من:بله برید به سلامت
اخ اخ چه ابرویی ازم رفت
نظر فراموش نشه
we-story-weblog#