#رمان اشپزی برای بی تی اس پارت11

♡نگین ♡ ♡نگین ♡ ♡نگین ♡ · 1399/10/19 11:25 · خواندن 2 دقیقه

رفتم پایین وبه اعضا گفتم که ناهار حاضرشده 

جین:وای من که داشتم ازگشنگی میمردم

نامجو:بچه ها تمرین دیگه کافیه بریم که خانم اشپزکلی زحمت کشیدن برای ناهار

جیمین:من که رفتم غذا بخورم خانم اشپز شمام بیایین

من:بله حتما چون منم خیلی گوشنمه 

جانکوک:دع برید که رفتیم

یه هو پقی زدم زیرخنده همیشه توی ایران دوست داشتم بیام کره و بی تی اس و برای یک بارم شده ببینم ولی حالا چند ماهی میشد که به عنوان اشپز پیششون بودم همه باهم رفتیم بالانشستیم سرمیز منم طبق معمول کنارجیمین نشستم 

نامجو:خانم اشپز چرا همش کنار جیمینی ماهم دوست داریما 

از این حرفش مات موندم دهنم اندازه در دروازه باز بود

جیمین:نامجو نمیدونستم حسودیا

من:اه این چه حرفیه شما ها میزنین من فقط یه اشپز ساده هستم تهیونگ که نمیخواست دعورابیفته گفت خانم اشپز بیایید کنار من بشینید وغذاتونو میل کنین

منکه از خدام بود رفتم وکنارش نشستم وغذام وخوردم همه دوباره رفتن پایین منم مثل همیشه ظرف ها ومیز وجمع کردم داشتم میرفتم به اتاقی که توی کنسرت بهم داده بودن که صدای جیمین باعث شدبرگردم

نظر فراموش نشه 

we-story-weblog#