♡ purple planet ♡

♡ purple planet ♡

سلام به وبلاگ ما خوش آمدید اینجا از هرچی آپ میشه purple-planet#

رفتم پایین وبه اعضا گفتم که ناهار حاضرشده 

جین:وای من که داشتم ازگشنگی میمردم

نامجو:بچه ها تمرین دیگه کافیه بریم که خانم اشپزکلی زحمت کشیدن برای ناهار

جیمین:من که رفتم غذا بخورم خانم اشپز شمام بیایین

من:بله حتما چون منم خیلی گوشنمه 

جانکوک:دع برید که رفتیم

یه هو پقی زدم زیرخنده همیشه توی ایران دوست داشتم بیام کره و بی تی اس و برای یک بارم شده ببینم ولی حالا چند ماهی میشد که به عنوان اشپز پیششون بودم همه باهم رفتیم بالانشستیم سرمیز منم طبق معمول کنارجیمین نشستم 

نامجو:خانم اشپز چرا همش کنار جیمینی ماهم دوست داریما 

از این حرفش مات موندم دهنم اندازه در دروازه باز بود

جیمین:نامجو نمیدونستم حسودیا

من:اه این چه حرفیه شما ها میزنین من فقط یه اشپز ساده هستم تهیونگ که نمیخواست دعورابیفته گفت خانم اشپز بیایید کنار من بشینید وغذاتونو میل کنین

منکه از خدام بود رفتم وکنارش نشستم وغذام وخوردم همه دوباره رفتن پایین منم مثل همیشه ظرف ها ومیز وجمع کردم داشتم میرفتم به اتاقی که توی کنسرت بهم داده بودن که صدای جیمین باعث شدبرگردم

نظر فراموش نشه 

we-story-weblog#

تاريخ: ۱۷ دسامبر ۲۰۲۰

تانیا (من): بهم دست نزن برو !
شوگا: میدونم عصبانی هستی ولی واقعا تقصیر من نبود .
ولی من یطور دیگه فکر میکردم با خودم میگفتم اون عمدا اینکارو کرده تا من مورد توجه قرار بگیرم .
تانیا(من): برو !فق.......
شوگا من رو هل داد به سمت تخت و نشوندتم اونجا و دستمو گرفت .
شوگا: درد نمیکنه؟
تانیا(من): نه درد نمیکنه اص... آی 
شوگا: آره دیدم درد نمیکنه .
بعد رفت و جعبه ابزار اولیه رو آورد و دستمو ضد عفونی کرد .
شوگا:ممکنه درد داشته باشه تحمل کن!
بعد از ضد عفونی دستمو پانسمان کرد.
شوگا:تموم شد
تانیا(من): باشه 
شوگا : خیلی رو داری یه دستت درد نکن...... پریدم وسط حرفش 
تانیا(من):دستت درد نکنه ممنونم .
شوگا یه نیشخند زد و گفت :خواهش میکنم .
خواستم بلند شم که گفت:بشین هنوز منو گریم نکردی ! اینجا وسایل گریم هست.
تانیا(من): باشه.
شروع کردم به گریم کردنش بعدش که تموم شد لباساشو مرتب کردم و مشغول وصل کردن میکروفونش شدم . 
میکروفونو آوردم و از پشت گوشش نصب کردم و بدون اینکه ازش اجازه بگیرم میکروفونو به پشت کمرش داشتم وصل میکردم .
تانیا(من):شوگا!دستم نمیرسه یکم بیا نزدیکتر .
شوگا: با باش.
یهو به خودم اومدم سرمو بلند کردم دوباره چش تو چش شدیم من با دودستم کمرشو گرفته بودم و بهش چسبیده بود .
شوگا: میدونستی چشات خیلی خوشگلن!
تانیا(من): چی ! آ آره 
دستشو روموهام کشید و گذاشت رو کش موهام.
شوگا: میدونستی جذابیت یک دختر به موهاشه .
موهامو با یک دستش گرفت و با دسته دیگش آروم کش رو از رو موهام کشیید و موهامو باز کرد .
تانیا(من): شو شو شوگا!
شوگا: هیشششش!
شوگا: میدونی من تاحالا خواهر نداشتم و یا دوست دختر فقط پنج دقیقه میخوام حسش کنم .
من تو همون حالت مونده بودم و اون دستشو رو موهام میکشید و سرشو بهم نزدیک میکرد .
مشغول اینکارا بودیم که جین بدون مقدمه اومد تو و شوگا سریع ژاکتشو انداخت رو سرم .
جین:اممممم!سلام 
شوگا: میدونستی باید در بزنی 
جین: ببخشید !اون کیه توبغلت ؟
شوگا:هیچکی !
جین: چرا دروغ میگی!
داشت میومد جلو که شوگا یهو لباسشو در آورد.
شوگا: میخوام لباس عوض کنم اینک منجیرمونه لباسامو دادم بهش نگه داشته !
جین: باشه پس منم همینجا عوض کنم .
شوگا: تانیا چشاتو ببند هر چیشد باز نکن!
تانیا(من): باشه

---

وای وای حالا چه کنم تمامی ظرف هاشکسته بودن ای خدا من چرا این همه دسپا چولوفتیمداشتم شیشه های بشقاب هاروجمع میکردم که دیدم نامجو اومد خانم اشپزصدای شکستن شنیدم 

من:ها نه چیزی نیست فکرم مشغول بودظرف ها ازدستم افتادشکست

نامجو:چیزیتون که نشده

من:نه واخ واخ ولی انگشتم وشیشه بریده بودعمیقم بود

نامجو:چرا الکی میگین پس چرا ازدستتون خون میاد

 

 

اوخ اوخ ضایه شدم رفت ..نه چیزی نیست یه زخم کوچیکه 

نامجودستم وگرفت وگفت کو بزار ببینم اه کجای این کوچیکه صبر کن برم کیف کمکی پزشکی وبیارم 

وای خدا وقتی دستاش وبه دستم خورد میخاستم اب شم برم زمین وای خدا نمیدونم ازکجا فهمید اخه من کا همش چادرسرمه وخون توپارچه ی سیاه دیده نمیشدمن همیشه چادرسرم بود

نامجو:دستتو بده من 

من :نه خودم میتونم این کاروبکنم چسب زخم وازش گرفتم با این که زیاد کارساز نبود زدم به دستم

نامجو:خوب من برم پایین لطفابیشترمراقب خودتون باشین

من:خیلی ممنون حتما----

وای وقتی نامحرمی بهم دست میزنه واقعاازخودم خجالت میکشم 

بعداز جمع کردن شیشه هاشروع کردم به پختن ناهار اعضا بعداز۴روزکنسرت داشتن ناهار امده شد باید میرفتم پایین وصددشون میکردم بیان برای ناهار

نظر فراموش نشه 

we-story-weblog#

چندروزی از اون اتفاق میگذشت دیگه خجالت نمی کشیدم خوب باید برم ناهار بپزم اعضا حتما گشنشونه چون از صبه دارن تمرین میکنن وهیچی نخوردن تصمیم گرفتم برای شام قورمه سبزی بپزم خیلی دلم هوس کرده بوددرضمن اعضا هم حتما دوس دارن که غذاهای ایرانی وامتحان کنن قورمه سبزی وپختم خواعضا دیگه تمرینشون تموم شده بود برای همین اومدن بالا تاغذابخورن

جیمین:سلام اشپز من...

جانم؟؟؟؟اشپزاوشون شدم من 🙄🙄😐

نامجو:جیمین کی گفته فقط اشپزتوعه هوم؟؟؟

جیمین:خودم

من :سلام به همه امروزیه غذای ایرانی درست کردم امید دارم لذت ببرین

جین:بریم بخوریم که ازگوشنگی مردم

من:بفرمایید نوش جان اعضادرحال خوردن بودن منم رفتم پیششون نشستم تاغذایخورم داش اولقاشق برنج وکوفت میکردم که جیمین گفت:بیا کنار من بشین اشپزمن.. 

وی خدا این چرا اینطوری شده چون نخاستم ضایه بازی بشه رفتم وکنارش نشستم به به چه غذایی پخته بودما  بعدخوردن غذا میزو جم کردم داشتم ظرف هارومیشستم اعضارفتن پایین برای تمرین اخه چندروزدیگه کنسرت داشتن هی خودا جیمین چرا اینطوری میکرد درحال فکردبودم که گندزدم وهمه ی بشقاباازدستم افتادن وشکستن.....

نظر فراموش نشه 

we-story-weblog#

عذر میخوایم .

Hwwhshe Hwwhshe Hwwhshe · 1399/10/17 10:12 ·

ببخشید اگه کم فعالیتیم .

امتحانا شروع شده ما هم که مشغولیم .

ولی شما بیاین و به وب سر بزنین سعی میکنیم فعال باشیم آرمی های عزیزم کنار هم باشیم

فایتینگ .

برای همتون آروزی موفقیت تو امتحاناتون دارم ❤

رمان#عاشقانه

bahare bahare bahare · 1399/10/16 14:55 ·

Tuesday - 2021 05 January
پارت ۵
اون لحظه تنها چیزی که به ذهنم رسید این بود که دست اون زردچوبه رو بگیرم و فرار کنیم .
+چیکار میکنی ؟
-الان اگه فرار نکنیم این فری میاد و پوست کلمونو میکنه ،پس انقد حرف نزن و نهایت سرعتت بدو .
+وااااااای باشه بابا
فکر کنم با اون جناب زرد چوبه حدود یک ساعت دویدیم اخراش دیگه گلوم میسوخت انقد دویده بودم این فری خانوم هم که اصلا بیخیال نمیشد ولی دیگه فکر کنم گممون کرد و رفت ما هم از نا کجا اباد سر در اوردیم و واقعا نمیدونستم کجاییم ولی زرد چوبه زنگ زد به یکی از دوستاش و اومد دنبالمون و من رسوندن خونه خودشون هم نمیدونم کجا رفتن .
_~_~_~_~_~_~_~_~_~_~_~_~
دنیا:سلام چطوری ؟ 
-علیک بدنیستم تو خوبی؟
+منم خوبم ولی میدونی چیه؟میخاستم یه چیزی بهت بگم
-بنال 
+میگیما داداشم حمید رو که میشناسی؟
-اره خوب که چی!؟
+از تو خوشش میاد الانم منو کچل کرده و میخاد که شمارتو بدم بهش
-چه غلطا
+ولی ارامش دادشم پسر خوبیه ها 
-خوب افرین بهش من چیکار کنم؟
+هعییییی‌ باشه بابا اصلا بیخیال کاری نداری؟
-نه 
+فعلا
-فعلا
💜

we-story-weblog#