رمان زندگی سخت من

پارت اول

Date: Dec 16, 2020

یه زندگی خوب  داشتم پر از شادی و غم  ولی کنار هم من منظورم از کنار هم  داشتن یه پدر و مادر داشتن یک خونواده داشتن همه چیز هیچ چیزی تو زندگیم کم نداشتم تا اینکه زلزله همه چیزمو ازم گرفت یه شب وقتی بعد از خنده های زیاد درد و رنج از خواب بیدار شد شروع کرد به اعترا ض تا اینکه خدا باهاش موافقت کرد نمیدونم کجای کارم اشتباه بود یا من چه اشتباهی کرده بودم !
خونه نابود شد خنده ها از بین رفت و پدر و مادرم حتی خونوادم !
من تنها شدم خیلی تنها هیچی نداشتم حتی ی تیکه نون و آب برای پر کردن شکمم تا اینکه شروع بکار کردم .
من ی آرایشگر عالی بودم و یه نویسنده خوب از وبلاگ نویسی شروع کردم و بعدش با تلاش های زیاد تو کار آرایشگری موفق شدم .
تا اینکه !شاید باورتون نشه !من شدم آرایشگر اعضای بی تی اس !!!!
یک گروه کیپاپ معروف تو دنیا با پسرای معروف و خوشگل و خوشتیپ و صداهای معرکه که تو دنیا اول بودن داستان زندگیم از اینجا شروع شد یک زندگی باور نکردنی که هیچوقت انتظار نداشتم داشته باشمش و ...........
اولین روز کارم استرس داشتم دستام میلرزید و تب داشتم وقتی منجیر بی تی اس اومد منوو صدا زد اصن متوجه نشدم بعدش که بلند تر داد زد و گفت :خانم تانیا !!!!! سریع به خودم اومدم و گفتم اینجام بعدش من و برد به اتاق گریمور و بهم گفت حدود ۳ساعت وقت داری تا اعضارو آرایش کنی منم گفتم:با باش.
وارد اتاق شدم و دیدم هیچ کدوم از اعضا نیستن از گریمور دیگه ای پرسیدم :پس اعضا کجان؟ گفتش الان میان . کمی منتظر شدم که دیدم وی داره لباساشو خیلی راحت در میاره !!!!!!!!(جیغغغغغغغ) . دستمو گذاشتم رو چشمام .
وی:چته ؟تو دیگه کی هستی؟

تانیا(من): من! من آرایشگر جدیدم 

وی:آها!خب خوشومدی ! بیا کمک کن لباسامو در بیارم .

تانیا(من): من نمیتونم من فق.....
حرفمو قطع کرد و گفت:درسته یه آرایشگری ولی اینجا گریمور و کمک به اعضا وظیفه توئه اگه اعتراضی داری به منجیر بگم اخراجت کنه .

با خودم گفتم :نه !اگه اینکارم از دست بدم دیگه نمیتونم زندگی کنم و......
وی:هوی !میای یانه؟
تانیا(من):باشه میام .
رفتم جلو چشمامو بستم و شروع کردم به باز کردن دکمه های لباسش ولی عضله هاش هی به دستم میخورد و من سرمو خم تر میکردم تا اینکه دستمو گرفت و گذاشت رو قلبش از زیر چونم گرفت و گفت چشاتو باز کن ولی من باز نکردم تا اینکه منو چسبوند به دیوار و از چونم گرفت و فشار داد و گفت:چشاتو باز کن و گرنه اخراا.....
این کلمه برای من معنی مرگ داشت 
چشمامو باز کردم و سینه هاشو و عضله هاشو دیدم و شروع کردم به گریه کردن و بلند گفتم خواهش میکنم  بس کن!!!!!
خیلی عجیب بود فکر میکردمم منحرفع ولی گذاشت برم وقتی داشتم میرفتم بهم گفت:منو ببخش! 
زیاد بهت فشار آوردم :(
و بعد این اتفاق اشکامو پاک کردم و رفتم تو اتاق .....

 

کپی ممنوع😱


 

امیدوارم خوشتون اومده باشه کامنت یادتون نره ❤

we-story-weblog#