چندروزی از اون اتفاق میگذشت دیگه خجالت نمی کشیدم خوب باید برم ناهار بپزم اعضا حتما گشنشونه چون از صبه دارن تمرین میکنن وهیچی نخوردن تصمیم گرفتم برای شام قورمه سبزی بپزم خیلی دلم هوس کرده بوددرضمن اعضا هم حتما دوس دارن که غذاهای ایرانی وامتحان کنن قورمه سبزی وپختم خواعضا دیگه تمرینشون تموم شده بود برای همین اومدن بالا تاغذابخورن

جیمین:سلام اشپز من...

جانم؟؟؟؟اشپزاوشون شدم من 🙄🙄😐

نامجو:جیمین کی گفته فقط اشپزتوعه هوم؟؟؟

جیمین:خودم

من :سلام به همه امروزیه غذای ایرانی درست کردم امید دارم لذت ببرین

جین:بریم بخوریم که ازگوشنگی مردم

من:بفرمایید نوش جان اعضادرحال خوردن بودن منم رفتم پیششون نشستم تاغذایخورم داش اولقاشق برنج وکوفت میکردم که جیمین گفت:بیا کنار من بشین اشپزمن.. 

وی خدا این چرا اینطوری شده چون نخاستم ضایه بازی بشه رفتم وکنارش نشستم به به چه غذایی پخته بودما  بعدخوردن غذا میزو جم کردم داشتم ظرف هارومیشستم اعضارفتن پایین برای تمرین اخه چندروزدیگه کنسرت داشتن هی خودا جیمین چرا اینطوری میکرد درحال فکردبودم که گندزدم وهمه ی بشقاباازدستم افتادن وشکستن.....

نظر فراموش نشه 

we-story-weblog#