#رمان آشپزی برای بی تی اس -پارت 13
رسیدیم به رستوران
جیمین:بریم اونور بشینیم خوبه پنجره هم داره
من:موافقم😊
رفتیم توی صندلی هانشتیم وبعد گارسون اومد ومنورو به من وجیمین داد جیمینم از ترس اینکه شناخته شه وشاممون کوفت بشه ومردم برای عکس انداختن بهش حجوم بیارن یه کلاه لبه دارپوشیده بودوسرش وانداخته بود پایین دووم نیاوردم کلی خندیدم اخ اخ چه مردم چه بد نگامون میکردن وای خاک توسر من که این همه نادونم سرمو انداختم پایین ولبام گاز گرفتم
جیمین:واسه چی خندیدین
من:اخه وقتی گارسون منو رواورد سرتونوکردین تومیز
جیمین:😂😂😂که اینطور خوب غذاتو انتخاب کردی
من:نه هنوز
ایش معلوم نبود چی چی بودن شانسکی یکیشو که اسم پیچیده ای داشت انتخاب کردم به امید اینکه باهشت پا یا میگو واین چیزا درست نشده باشه
جیمین گارسونو صدازد وانتخاب هایی که کرده بودیم وبهش گفت ومنو روپس ۵دقیقه ی دیگه غذارو اورد خوب بسم ا لله در ظرف وباز کردم وای خدا این دیگه چی بودچشام اندازا ی نلبکی شد اه اه یه خرچنگ بود که دورشو با سبزیجات تزیین کرده بودن دیگه کم مونده بود بالا بیارم
جیمین:چی شد از غذا خوشت نیومده
من:ببخشیا ولی من از این غذا هانمیتونم بخورم
جیمین:ولی خودت سفارشش دادیا
من:میدونم ولی نمیدونستم که چیه
جیمین:عجبا
من:جیمین غذای توچیه
جیمین :برای من فقط سبزیجات هست
من:وا واقعا فقط سبزی میخوری
جیمین:نه اخه ۱ روز دیگه کنسرته باید رعایت کنم
من:میشه برای منم از اون غذایی که برای خودت سفارش دادی به منم بدی اخه من غذا های اینجارونمیشناسم فقط چنتا بلدم که تواشپز خونه میپزم
جیمین:نه برات سفارش نمیدم
من:ها
جیمین :بیا بامن بخور سبزیجاتش زیاده من تنهایی نمیتونم تموش کنم---
حیف خیلی گشنم بود وگرنه قبول نمیکردم
من:باشه ولی من زیاد میخورما
جیمین:😂اشکالی نداره
کامنت یادتون نره
we-story-weblog#